*~*****◄►******~*
فرمانده های گردان گوش تا گوش نشسته بودند
آمد تو، همه مان بلند شدیم. سرخ شد، گفت
بلند نشید جلوی پای من
گفتیم
حاجی ! خواهش می کنیم. اختیار داری. بفرمایید بالا
باز جلسه بود. ایستاده بود برون سنگر، می گفت
نمی آم. شماها بلند می شید
قول دادیم بلند نشویم
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 57
*~*****◄►******~*
گفت
امشب من این جا بخوابم ؟
گفتم
بخواب. ولی پتو نداریم
یک برزنت گوشه ی سنگر بود. گفت
اون مال کیه ؟
گفتم
مال هیشکی. بردار بخواب
همان را برداشت کشید رویش. دم در خوابید
صبح فردا، سر نماز، بچه ها بهش می گفتند
حاج حسین شما جلو بایستید
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 74
*~*****◄►******~*
سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند
سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد
شد هجده، بالاترین نمره
یادگاران، جلد یک،کتاب شهید چمران، ص 7
^^^^^*^^^^^
مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند
خواستش و بهش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند
البرز دبیرستان خوبی بود، ولی شهریه می گرفت
دکتر چند سؤال ازش پرسید
بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند
هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت
"پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی"
یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 5
^^^^^*^^^^^
*~*****◄►******~*
خواهرش بهش گفته بود
آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه
گفته بود
اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه
^^^^^*^^^^^
یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 7